باز میدانم چیست.
جوابی که در اخم هایت به جای مانده است...
آری...
من جز انسانی پوچ...
تو خالی...
چه میتوانم باشم؟
...
حسرت نوشیدن یک چای داغ.
در کنار سکوتی مطلق...
در کنار آرامشی مهربان...
در دلم بیداد میکند.
...
من...
چون دیگران...
قربانی این دیار فانیم.
جایی که دست ها را از بیم دست دادن.
قطع کرده اند... .
...
جایی که لب ها را از بیم لبخند...
دوخته اند.
با تار و پود دیگران...
...
آری...
این منم.
انسانی بی هدف.
که راه رفتن ...
روی یک جاده ی اسفالتی را...
به دویدن در لابلای درختان سبز...
ترجیح داده ام.
...
l.b
جوابی که در اخم هایت به جای مانده است...
آری...
من جز انسانی پوچ...
تو خالی...
چه میتوانم باشم؟
...
حسرت نوشیدن یک چای داغ.
در کنار سکوتی مطلق...
در کنار آرامشی مهربان...
در دلم بیداد میکند.
...
من...
چون دیگران...
قربانی این دیار فانیم.
جایی که دست ها را از بیم دست دادن.
قطع کرده اند... .
...
جایی که لب ها را از بیم لبخند...
دوخته اند.
با تار و پود دیگران...
...
آری...
این منم.
انسانی بی هدف.
که راه رفتن ...
روی یک جاده ی اسفالتی را...
به دویدن در لابلای درختان سبز...
ترجیح داده ام.
...
l.b