inside of me

عشق در کوچه پس کوچه های زندگیست...

inside of me

عشق در کوچه پس کوچه های زندگیست...

من...
میچکم از شاخه ی سروی به دل آب حیات...
آبی تر از امروز...
سیراب میکنم...
تشنه خاکی مرده...
چون نوای نی باد...
سحرم مرده و من...
چون مهی بیدارم.
در فراز مهتاب...
میچکم از شاخه ی سروی به دل آب حیات...
l.b

آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۵
تیر

برگهای غروب پاییزی...

بار دگر...

اسیر در چنگال های سرد باد...

مغموم در زمین تشنه...

جان سپردند.

...

به فردای دیگر می اندیشد...

باد،گل،آرزو،من،آب...

...

در غروب تشنه ماهی های مرده...

من به سکوت...

سلام خواهم داد.

...

و در بغض شکننده ی طلوع...

من ستاره وار...

به اوج میرسم.

...

اعتراف میکنم...

در دادگاه قلبم.

من تو را به بازی گرفته ام...

زندگی!

...

من لحظه هایم را با باد...

سپری خواهم کرد.

من...

رهسپار دیرینه ی کوچه های یخ زده...

در بند بند وجود آسمانها...

در پی کوچ یک ستاره ام.

...

چرا که من...

جان خواهم سپرد...

در تلالؤ غروبی ، که پهنای آن...

به وسعت برگ های پاییزی...

زمین را تشنه وار...

رها کرده است.


۰۵
تیر
غوطه ور میشوم...
در بارانی که...
بوی خدا میدهد.
...
گم شده ام...
همچو کورسوی روشنایی در شب.
در هم تنیده ام...
چون شاخه های درخت بید.
...
گم شده ام...
در گلوگاه تنگ زندگی.
...
لحظه ها در هم سپری میشوند...
اما...
مشتهایمان هنوز هم گره خورده است.
...
در میان مترسک های بی صدا...
خود را گم کرده ام.
میان هوایی که در آن...
کسی نفس نمیکشد.
...
آنقدر خمیده ام...
که دیگر لبخند ماه را...
در حوضچه ی باریک غم...
نمیبینم.
...
ضربه های مهربان خداوند...
به پنجره های کوچک دل...
دیگر کسی را بیدار نمیکند.
...
و من...
هر روز ... و هر روز ...
بیشتر در خود میپیچم...
و بیشتر خودم را...
گم میکنم.
...
تنهای تنهایی اما هست...
و تنهایی مرا...
با نتهای گرم آفرینشش...
قسمت میکند.
...
من...
با تمام بی کسی...
غوطه ور میشوم...
در بارانی که...
بوی خدا میدهد.