ترانه وار
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ب.ظ
برگهای غروب پاییزی...
بار دگر...
اسیر در چنگال های سرد باد...
مغموم در زمین تشنه...
جان سپردند.
...
به فردای دیگر می اندیشد...
باد،گل،آرزو،من،آب...
...
در غروب تشنه ماهی های مرده...
من به سکوت...
سلام خواهم داد.
...
و در بغض شکننده ی طلوع...
من ستاره وار...
به اوج میرسم.
...
اعتراف میکنم...
در دادگاه قلبم.
من تو را به بازی گرفته ام...
زندگی!
...
من لحظه هایم را با باد...
سپری خواهم کرد.
من...
رهسپار دیرینه ی کوچه های یخ زده...
در بند بند وجود آسمانها...
در پی کوچ یک ستاره ام.
...
چرا که من...
جان خواهم سپرد...
در تلالؤ غروبی ، که پهنای آن...
به وسعت برگ های پاییزی...
زمین را تشنه وار...
رها کرده است.
- ۹۳/۰۴/۲۵